تا عابر چشمانت ره گم نکند در شب
بر کوچه بتابان نور،ای ماه تماشایی
از پهنه چشمانت،موج آمد ودل را برد
آری شده ام اینک….. دریایی دریایی
تو رفتی و بالیلی همراه شدی در عشق
من مانده ام مجنون با یک دل صحرایی
اسیر چشم جادو گشته این دل
بسی در کار من افتاده مشکل
به من ان چشم عاشق ابرو داد
دل بی عشق نیارزد ذره ای گل
چند بوسه ای طلب دارم ،
و چند آغوش بدهکارم …
این حساب هارا صاف کن ،
مرا عزراییل منتظر است …
وقتی که مثل شراب مست مستم میکنی
عاشق عشق میشم می پرستم میکنی
وقتی که به من میگی جون من بسته به توست
منو اروم میکنه اون صدای مهربونت
نمیدونم که چرا دوباره دیوونه میشی خراب و ویرونه میشی
دل غمگین منو باز تو اروم میکنی
میشکنه طلسم غم آخه جادو میکنی
دورا دور عاشقت شدم
دورا دور نگرانت بودم
دورا دور عشق ورزیدم
و حال
عاشق شدن و عشق ورزیدنت به دیگری را
دورا دور می بینم
و از همین دورا دور می میرم
نماز عشق مرا آبرو از آن باشد
که قبله می کنم آغوش مهربان تو را
تو بخاطر عشق تن دادی او ب خاطر تن عشق
هردو ب خواسته تان رسیدین حال تو ماندی و تنی بدون عشق
این است شروع هرزگی
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
+
+
.حالا سامان هم نشد آرمان.
والا به جعفرم راضی هستیم
عشق یعنی لایق مرحم شدن
عشق یعنی باخداهمدم شدن
عشق یعنی جام لبریزازشراب
عشق یعنی تشنگی یعنی سراب
عشق یعنی خواستن وله له زدن
عشق یعنی سوختن و پرپرزدن
عشق یعنی با”خدایا”ساختن
عشق یعنی چون همیشه باختن
عشق یعنی حسرت شبهای گرم
عشق یعنی یادیک رویای نرم
هر که در عشق سر از قله بر آرد هنر است
همه تا دامنه کوه تحمل دارند
چون باد صبا در به درم
با عشق و جنون هم سفرم
شمع شب بی سحرم
از خود نبود خبرم
رسوای زمانه منم
دیوانه منم
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز، برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از رنج بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم…
نگذارید که بمیرد هیچ گلی
یا که در قفس بماند بلبلی
زندگی بر مشکلات تازیدن ست
مرگ در اغوش عشق خوابیدن ست
مرگ در بستربرای من کم است
که شهادت ارزویی در من است
منبع:ایران ناز
0 دیدگاه